AĞLADIM

گریه کردم


Dün gece uzun uzun

دیشب یه مدت طولانی

Seni andım ağladım.

بیادت بودم و گریه کردم

Sonu yok yolumuzun

راه ما آخری نداره

Ona yandım ağladım.

واسه اون سوختم و گریه کردم




Kim bilir acımızı

چه کسی درد ما رو میدونه

Bu yasak aşkımızı

این عشق ممنوع ما رو

O eski şarkımızı

اون ترانه قدیمیمونو

Çaldım-çaldım ağladım

نواختم - نواختم و گریه کردم




Dolaştım sokaklarda


تو کوچه ها قدم زدم

Ağaran şafaklarda

در سپیدی یه سحرگاهان

Seni senden uzakta

 

تو را دور از تو



Sardım sardım ağladım

 

بغل کردم - بغل کردم و گریه کردم

 

 

 

 

 

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلنوشته های عرشیا ,

تاريخ : یک شنبه 16 آبان 1395 ا 17:1 نويسنده : عرشیا ا

  Seni seviyorum" diyenin sevgisinden şüphe et,çünkü aşk sessiz ve sevgi

dilsizdir

 

 

Sevdanın Son Vuruşu (آخرین تیر عشق) 

yüreğim de zincirler kırılıyor duydun mu

 
nefes nefes bu gece sevdanın son vuruşu
 
sen hiç böyle sevdin mi?
 
sen hiç böyle oldun mu
?
baş eğdim yine aşka
 
 
ama bu son saygı duruşu!
 
 
seni, karanlıklara bırakmak istemezdim
 
anıları, bu solmuş çiçekle süslemezdim
 
 
ardından acıtacak bir tek söz söylemezdim
 
ben hiç hak etmedim ki böyle unutuluşu!
 
sen aşkı çiçek, böcek, güneş, bulut sanmışsın
 
mevsimine göre uyuyup, uyanmışsın
 
sen artık benden sonra sevemezsin yanmışsın!
 
yüreğimden çıkardım attığın kör kurşunu!

BASINI GOGSUME YASLADIGIN ZAMAN TEK DUSMANIM AKIP GIDEN ZAMANDIR

وقتی سرت رو رو سینم گذاشتی تنها دشمنم گذشت زمان هستش
 

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلنوشته های عرشیا ,

تاريخ : یک شنبه 16 آبان 1395 ا 16:54 نويسنده : عرشیا ا

 

لحظه ها پر شده از دوست داشتن تو . . .

واسه من قشنگه عشق و خواستن تو !

میشه با تو هم نفس ستاره باشم . . .

با تو همـسفر تا مرز قصه ها شم !

بی تو این گلایه ها چه بی شماره . . .

شب و روز برای من فرقی نداره !

زندگی رو با تو و عشق تو میخوام . . .

تو نباشی بی تو من همیشه تنهام !

Love life_bo3ecom

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلنوشته های عرشیا ,

تاريخ : یک شنبه 16 آبان 1395 ا 15:55 نويسنده : عرشیا ا
 

not easily lose-bo3ecom


دوباره تنها شده ام دوباره دلم هوای تو رو کرده
 


خودکارم را از ابر پر می کنم و برایت از باران می نویسم



به یاد شبی می افتم که تو را میان شمع ها دیدم



دوباره می خواهم به سوی تو بیایم تو را کجا میتوان دید


در اواز شب اویزهای عاشق در چشمان یک عاشق مضطرب



در سلام کودکی که تازه واژه را اموخته



دل می خواهد وقتی باغها بیدارند برای تو نامه بنویسد



و تو نامه هایم را بخوانی و جواب انها را به نشانی نیمه



گمشده ات بفرست ای کاش میتوانستم تنهاییم را برای تو معنا کنم



وازگوشه های افق برایت اواز بخوانم کاش می توانستم همیشه از



توبنویسم می ترسم نتوانم بنویسم و کسی ادامه سرود قلبم


را نشنود می ترسم نتوانم بنویسم و اخرین نامه ام



در سکوتی محض بمیرد و تازه ترین شعرم به


تو هدیه نشود


دوباره شب دوباره تپش های دل بیقرارم



دوباره سایه ی حرفهای توکه روی دیوار روبرو می افتند



دل میخواهد همه دیوارها پنجره شوند و من تو را میان



چشمهایم بنشانم دوباره شب دوباره شب دوباره خودکاری



که با همه ابرهای عالم پر نمی شود دوباره شب دوباره

 

 

 

 

کاش میشد هیچکس تنها نبود
کاش میشد دیدنت رویا نبود
گفته بودی باتو میمانم ولی
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود
سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود
من دعا کردم برای بازگشت
دستهای تو ولی بالا نبود
باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود …
تنهایی دوباره سکوت دوباره من و یک دنیا خاطره با تو

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلنوشته های عرشیا ,

تاريخ : یک شنبه 16 آبان 1395 ا 15:53 نويسنده : عرشیا ا

 نامه ی عاشقانه
نامه دلتنگی

برای تو نامه ای می نویسم…
دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.
دلتنگی که فاصله را نمی فهمد !
نزدیک باشی و اما دور…دور…دور !
تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است.
تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند…
پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند!
فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند!
خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!
حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم.
می دانی ، نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند و کسی که باید ، آن ها را نخواند! قرار نیست این را هم بخوانی…قرار نیست بیقراری ام را بفهمی !
قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرد…
قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است…
قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم! و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد…
اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی! دلتنگ کسی که دوستش داری…
برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی! برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی و با بغضی سنگین در انتظارش نشسته باشی!
برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنش نباشد و هزاربار پیراهنش را بوییده باشی!
تو فکر می کنی آن روز چند سال خورشیدی دیگر است ؟
آن روز چقدر از هم دور شده باشیم ؟
پای کدام بن بست کنار کدام درخت پایین کدام پنجره برای آخرین دیدار گریسته باشیم؟
هنوز زود است… برای تو که از حال دلم غافلی زود است… نباید بفهمی که این روزها چقدر دلتنگم… نباید بفهمی که قدم هایم هر روز پیر و پیرتر شده اند ! و هر روز سایه ام ، کمرش خم و خم تر می شود!
این روزها برای گریستن دیگر باران را بهانه نمی کنم…
برای بیقراری ام سراغ پنجره ها نمی روم…
وقتی قاصدکی روی شانه ام می نشیند دیگر از تو خبری نمی گیرم شاید نشانی ام را گم کرده ای…
موهایم یک در میان سپید و سیاهند مثل روزهایی که یک در میان شاد و ناشاد می گذرند! کوچه ها را که نگو… بی خبرتر از آن می گذرم که پنجره ای برایم گشوده شود… تکان دستی ، سلامی… خیال کن غریبه ای که او را هیچ * نمی شناسد! هنوز هم ایستگاه ها را دوست دارم…
نیمکت هایی که بوی تنهایی می دهند.
هنوز هم انتظار را دوست دارم.
هنوز هم زل می زنم به هر قطاری که می گذرد…
به دست هایی که توی هوا تکان می خورند و به بوسه هایی که میان دود… گم می شوند !
خوش به حال قطارها همیشه می رسند… اما من… هیچ وقت نرسیدم ! هیچ وقت… تمام زندگی ام فاصله بود…
این نامه باشد برای روزی که یکی از این قطارها مرا هم با خودش برده باشد…
چمدانی پر از نامه جا می ماند برای تو ، از مسافری که عمری عاشقت بود…

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلنوشته های عرشیا ,

تاريخ : یک شنبه 16 آبان 1395 ا 15:51 نويسنده : عرشیا ا

 

دیگر شمار شبهایی که در سکوت زیر لحافی که من را در خود پناه می دهد گریه کرده ام از حساب

انگشتانم گذشته و چقدر خفه کننده است آرام گریستن. برای مهار بغض تمام وجودم را سپر کرده ام اما

وجودم در این جنگ شکست خورده .همیشه عشق زیبا نیست وقتی به درد هایش فکر می کنی بغضت

می ترکد و تازه به خود می آیی! کاش سیلی به گوشم می نواخت و مرا در تنهایی خیانت رها می کرد نه

اینکه دلم را مالامال درد می ساخت. افکارم از هم پاشیده و ضعف روحی ام را هنگام بغض از لرزش

دستانم میشود تشخیص داد. چه کسی گفته آنها که عاشقند هرگز متنفر نمی شوند! قطعا این سخن

کسانی است که معنی عشق را فقط در معشوقه بودن چشیده اند ،نه در عاشق بودن. معشو ق هایی که

دل کندن برایشان به آسانی لبخندی است که به دیگران هدیه می کنند و دم از آزادی می زنند ، هنگامی

که بهشان گفته می شود دوستت دارم...


باورم کن باور من باورم کن صادقانه باورم کن اي دليل پرسه هاي عاشقانه

فقط براي تو.آري براي تو براي چشم هاي پر مهر وعطوفت تو من هنوز عاشقانه مي نويسم.

اين را باور کن که در تنهايي خويش تنها در افکار پيچيده ومبهم خود زيبايي چشمهاي عاشق ترا ترسيم مي کنم

و درهربيت شعرم از معناي نگاههاي گرم و صميمي تو هزاران واژه مي نويسم.

من ازافق طلايي قلبت زندگي را آغاز مي کنم و همراه تو با کوله باري از باورهاي عاشقانه

قله هاي سپيده فردا را فتح خواهم کرد واين بار فرياد خواهم زد

اسمت را از بلنداي فرداها تا بدانند که دوست دارم ترا به ارزش همه زندگي کردن ها.باورم کن

که در اين دنيا همه چيز غير باور است جز عشق.عشق دريچه ايست بسوي زندگي عشق دنيايي است پر از باور...

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلنوشته های عرشیا ,

تاريخ : یک شنبه 16 آبان 1395 ا 15:49 نويسنده : عرشیا ا


تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم

تو را به خاطر عطر نان گرم

براي برفي که اب مي شود دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت

لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت دوست مي دارم

تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم

براي پشت کردن به ارزوهاي محال

به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به خاطربوي لاله هاي وحشي

به خاطر گونه ي زرين افتاب گردان

براي بنفشيه بنفشه ها دوست مي دارم

تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم

تورا براي لبخند تلخ لحظه ها

پرواز شيرين خا طره ها دوست مي دارم

تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد دوست مي دارم

اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي اسمان دوست مي دارم

تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست مي دارم

تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ...دوست مي دارم

تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ...دوست مي دارم

براي خاطر عطر نان گرم و برفي که آب مي شود و براي نخستين گناه

تو را به خاطر دوست داشتن...دوست مي دارم

تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم...دوست مي دارم

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : یک شنبه 16 آبان 1395 ا 15:47 نويسنده : عرشیا ا

مینویسم با تموم  وجودم  با اشک های روی گونه هام   با تموم دلتنگی هام  با تموم غصه هام   

 

ای کاش میشید یکی حرفامو بفهمه یکی درکم کنه  چرا باید همیشه تنها بمونم شاید این تقدیر منه  شاید این حق منه 

                                       شاید شاید شاید .....

چرا اونکی دوس داری خیال میکنه همش ی بازی فقط ی بازی شاید تقصیر خودمه شاید تو رویاهام هستم

 

امشب با تموم شبام فرق میکنه   ی حس غریبی دارم  ی حس ناامیدی .......

منکه همش خیال میکردم هیچ وقت کسی نمیتونه  دلمو اسیر خودش کنه همش میگفتم عشق فقط ی کشکه 

منکه اینقدر غرور داشتم که هیچ کس اشکامو ندید واسه هیچی اشک نریختم   ولی یکی که عاشقشم دوسش داشتم 

واقا عشقم بود   از انتظارش  شب و روز نداشتم  فقط  یبار دوس داشتم  بهم بگه دوستت دارم  .......

 

                                      امشب اشک ریختم  گونه هام خیس شد   باورش برام سخته

                                      هی خدا تو چه کردی با دلم   امشب حالم  بده

                                     من دوستت دارم  .............. در پناه ایزد یکتا 

                                     

چت پت و مت


برچسب‌ها: دارم میرم , , , , , ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 22:48 نويسنده : عرشیا ا

روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»
پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»
- تو هیچ دلیلی نمی‌تونی بیاری
؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور می‌تونی بگی عاشقمی؟
- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما می‌تونم بهت ثابت کنم
- ثابت کنی؟ نه! من می‌خوام دلیلتو بگی!
- باشه.. باشه! میگم؛ چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، باملاحظه هستی، بخاطر لبخندت..
آن روز دختر از جواب‌های پسر راضی و قانع شد.
متأسفانه، چند روز بعد، دختر تصادفی وحشتناک کرد و به حالت کما رفت.
پسر نامه‌ای در کنارش گذاشت با این مضمون:
«عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم؛ اما حالا که نمی‌تونی حرف بزنی، می‌تونی؟ نه! پس دیگه نمی‌تونم عاشقت بمونم! گفتم بخاطر اهمیت دادن‌ها و ملاحظه کردنات دوسِت دارم؛ اما حالا که نمی‌تونی برام اونجوری باشی
، پس منم نمی‌تونم دوست داشته باشم! گفتم واسه لبخندات عاشقتم؛ اما حالا نه می‌تونی بخندی و نه حرکت کنی! پس منم نمی‌تونم عاشقت باشم! اگه عشق همیشه دلیل بخواد مث الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره! واقعاً عشق دلیل می‌خواد؟ نه! معلومه کهنه! پس من هنوز هم عاشقتم.»

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 22:9 نويسنده : عرشیا ا

این روزها میگذرد........

 

 

 

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 22:4 نويسنده : عرشیا ا

تنهاییِ

 

چـــه تلخــــــ استـــــــ …

یـــاد آوری ...

ســــرآغـــاز عشقـــــــی کـــه

گمـــــان مــــــی رفتــــــــ 

جـــــاودانه باشـــــــــــد …

 

دیـــگر تنهاییـــم را بـــا کســـی قسمتـــ نخواهـــم کـــرد ... 

یکـــ بـــار قسمتـــ کـــردم چندیـــن بـــرابـــر شـــد

 

بـــرگرد تـــا دوبـــاره حـــس کنـــم ، تـــو دنیـــا یکـــی رو دارم ...

 

 
 خستـــــــــه شـــدم ...
 
دلـــــم خیلـــی گرفتـــه
 
یــــه آرامـــش  واقعـــی 
 
و یـــه خنـــــده از تـــه دل میخــــواد
 
 آرامشـــی کـــه بعـــدش طوفـــانی در کـــار نـــباشه              
 
خـــنده ای کـــه بعـــدش بغـــض و گریــــه جــاشـو نگیــــره
 
 
مـــی خـــواهم ایـــن راهـــی کـــه مـــن و تـــو آمـــده ایـــم را
 
از ابتـــدا ویـــران کنـــم
 
تـــا هیـــچ  کـــس
 
بـــه اینجایـــی کـــه مـــا رسیـــده ایـــم
 
نـــرســـد ...

 

گـــــاهــــی

دلـــم بـــرای زمــــانی

کــه نـــمی شناختمتــــ تنگـــ می شـــود

 
تنهایـــی یعنـــی
 
کســـی نباشـــه بهتـــ بگـــه دوستتـــ دارم
 
و بـــی تـــو نمیتونـــم ... تنهایـــی یعنـــی ... خودتـــ بـــا خودتـــ عاشقـــی کنـــی
 
نـــه بـــا هـــر کـــس و ناکســـی
 
 

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:37 نويسنده : عرشیا ا

 

 

 

رفتـــــــــی...

 

در فصلــــی که تنهــا امیــــــــــــــدم خـــــدا بـود

 

                                               و ترانــه و تـــــ ــــو

 

تــو که گمـــان می کــردم از تبــار آسمــــــــانـی

 

                                و دلتنگـــــــــی هـایم را در می یــــابـی

 

تــو که گمــان می کــردم ســـــ ـــــاده ای

 

                                و سادگـــی ام را بـــــاور

 

ولـــی افســــوس که حتـی نمی خواستــــی

 

                              هـــم قســـ ــــم بــاشی

 

افســـوس رفتـــی...

 

ســـاده ، ســاده مثـل دلتنگــــی هـای مـــ ـــــــن

 

                                   و حتـی ســاده مثـل سادگــــــــــی هـایم

 

مــــن مــــاندم و یـک عمـــر خاطــــره

 

                                   و حتـی بــــاور نکـردم ایـن بریــــــــــــدن را

 

کـاش کمـــی از آنچـه که در بــــــــــاورم بـودی

 

                                     در بــــــــــــــــاورت خانــه داشتـــم

 

کــاش می فهمیـــــــــــدی صداقـــت ی را که در حرفــم بـود

 

 و در نگاهــــت نبــود

 

رفتــــی و گریـــه هـایم را ندیــدی

 

و حتـی نفهمیـــدی مــــــــــــن تنهــا کسـی بـودم که.....

 

قصـــــه به پـایــان رسیــد

 

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:36 نويسنده : عرشیا ا

باران

 
خــــدايا...

خواستـم بگويـم تنهايـم

اما نگاه خندانت مــرا شرمگين کرد

چـه کسي بهتراز تو...؟

 

دليـــــل تنهاييم را تازه فهميدم وقــــتي محبت کردم وتنها شدم

وقــــتي دوست داشتم و تنها ماندم…

دانستــــــم

بايد تنـــــها شد و تنــــها ماند تا خــــــدا را فهمــــيد

 

 

بارون کــه میزنه باز جای خالی تـــو درد مـــی کنه

تــو کــوچه های شــــهر می فهمم اینو من

تــــنهایی آدمـــــو ولـــگرد مـــی کنه

مــن هـــنوز نــــگرانتم وقــــتی که بارون میباره

نــــکنه اون کــه باهاته یه روزی تــــنهات بذاره

 

ديوانگي شاخ و دم ندارد

همين که ساعتها و روزها

به فکرو خيال کسي هستي که به فکرت نيست

خود نوعي ديوانگيست

 

 

دلم  لک زده براي يکبارهم شده

باران که مي بارد

تو در خيالم که نه

در کنارم باشي ...

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:35 نويسنده : عرشیا ا

 

کجايي بهترين من ؟

کجايي اي پر پرواز ؟

کجايي تو ؟ کجا ماندي ؟

چرا دوري ؟ چرا دوري و تنهايي ؟

بيا پايان غمهايم

بيا در اوج با من باش

مبادا بشکني پيمان

مبادا از دلم دوري کني يکدم

تو ميداني براي قصه هاي ما

نباشد خط پاياني

تو بشنو از دل تنگم

که تا هستم در اين دنيا

به يادت مينويسم خاطراتم را

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:34 نويسنده : عرشیا ا

 

هميشه آدما بايد يکي رو داشته باشن تا 

وقتي پکرهستي 

داغوني 

عصبي هستي 

نپرسه چرا 

فقط بگه 

ديوونه پاشو بريم يک دوري بزنيم 

دوسندارم تو حال ببينمت ...

 

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:30 نويسنده : عرشیا ا

 

 

  بگذار زمانــه از حسادت بـترکـد

  انگــشتان  مـن

  چــه بــه انـگشـتان  " تــو " مـی آیند . . .

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:26 نويسنده : عرشیا ا

 

گاهی همه ی آنچه یک نفر میخواهد

تنها دستی ست برای گرفتن دستش

و قلبی برای فهمیدنش

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:26 نويسنده : عرشیا ا

 

چی باعث شده چشمات اشکی بشه

چی تونسته بغض تو رو بشکنه عشق من

تمام خوشی های من ماله تو

تمام غمای تو سهم منه عشق من

چی باعث شده اینجوری دلخوری

چی میخوای بگی حرفاتو میخور ی عشق من

چی باعث شده خسته ای از همه

تو حرفات یه دنیای غمو ماتمه عشق من

نبینم که اشک تو چشات جمع بشه

نباید یه مو از سرت کم بشه عشق من

تمام غماتو به جون می خرم

من از جونمم واسه تو میگذرم عشق من

تو دنیای من جاتو خالی نزار

روزای پر از عشقو یادت بیار

عشق من … عشق من

تو دنیای من کل دنیا تویی

تو تنهاییام دیگه تنها تویی عشق من

چی باعث شده بی قراری کنی

نتونی به جر گریه کاری کنی عشق من

چی باعث شده حس کنی بی کسی

تو داری به جای بدی میرسی عشق من

چی باعث شده گوشه گیری بگو

چرا از چشام دیگه سیری بگو عشق من

چی باعث شده حالت اینجوریه

تمام غمت از غمه دوریه عشق من

چت پت و مت



تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:24 نويسنده : عرشیا ا

 

دلم ... 

یک عشق میخواهد

و یک نفر ک بشود

دوستش داشت

همین !  

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:23 نويسنده : عرشیا ا

 

♥ღ تنــــهایــــی من ღ♥

خسته ام اما تحمل میکنم خدایا روزگارت بامن و احساساتم بد تا کرد!

 

آبــان ...

اسم کوچکم بود

و پاییز

مادری ک نافم را از چنارهای زرد برید

"خش خش"

صدای من است

و تو عابری شاد

ک جانم را تا استخوان نوازش میدهی ...



 

گاهی خیس ز باران چشم

و گاهی سرد ز بی رحمی روزگار

چت پت و مت


برچسب‌ها: دلتنگی های عرشیا ,

تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ا 21:18 نويسنده : عرشیا ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.