تنهاییِ
چـــه تلخــــــ استـــــــ …
یـــاد آوری ...
ســــرآغـــاز عشقـــــــی کـــه
گمـــــان مــــــی رفتــــــــ
جـــــاودانه باشـــــــــــد …
دیـــگر تنهاییـــم را بـــا کســـی قسمتـــ نخواهـــم کـــرد ...
یکـــ بـــار قسمتـــ کـــردم چندیـــن بـــرابـــر شـــد
بـــرگرد تـــا دوبـــاره حـــس کنـــم ، تـــو دنیـــا یکـــی رو دارم ...
گـــــاهــــی
دلـــم بـــرای زمــــانی
کــه نـــمی شناختمتــــ تنگـــ می شـــود
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
رفتـــــــــی...
در فصلــــی که تنهــا امیــــــــــــــدم خـــــدا بـود
و ترانــه و تـــــ ــــو
تــو که گمـــان می کــردم از تبــار آسمــــــــانـی
و دلتنگـــــــــی هـایم را در می یــــابـی
تــو که گمــان می کــردم ســـــ ـــــاده ای
و سادگـــی ام را بـــــاور
ولـــی افســــوس که حتـی نمی خواستــــی
هـــم قســـ ــــم بــاشی
افســـوس رفتـــی...
ســـاده ، ســاده مثـل دلتنگــــی هـای مـــ ـــــــن
و حتـی ســاده مثـل سادگــــــــــی هـایم
مــــن مــــاندم و یـک عمـــر خاطــــره
و حتـی بــــاور نکـردم ایـن بریــــــــــــدن را
کـاش کمـــی از آنچـه که در بــــــــــاورم بـودی
در بــــــــــــــــاورت خانــه داشتـــم
کــاش می فهمیـــــــــــدی صداقـــت ی را که در حرفــم بـود
و در نگاهــــت نبــود
رفتــــی و گریـــه هـایم را ندیــدی
و حتـی نفهمیـــدی مــــــــــــن تنهــا کسـی بـودم که.....
قصـــــه به پـایــان رسیــد
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
باران
خواستـم بگويـم تنهايـم
اما نگاه خندانت مــرا شرمگين کرد
چـه کسي بهتراز تو...؟
دليـــــل تنهاييم را تازه فهميدم وقــــتي محبت کردم وتنها شدم
وقــــتي دوست داشتم و تنها ماندم…
دانستــــــم
بايد تنـــــها شد و تنــــها ماند تا خــــــدا را فهمــــيد
بارون کــه میزنه باز جای خالی تـــو درد مـــی کنه
تــو کــوچه های شــــهر می فهمم اینو من
تــــنهایی آدمـــــو ولـــگرد مـــی کنه
مــن هـــنوز نــــگرانتم وقــــتی که بارون میباره
نــــکنه اون کــه باهاته یه روزی تــــنهات بذاره
ديوانگي شاخ و دم ندارد
همين که ساعتها و روزها
به فکرو خيال کسي هستي که به فکرت نيست
خود نوعي ديوانگيست
دلم لک زده براي يکبارهم شده
باران که مي بارد
تو در خيالم که نه
در کنارم باشي ...
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
کجايي بهترين من ؟
کجايي اي پر پرواز ؟
کجايي تو ؟ کجا ماندي ؟
چرا دوري ؟ چرا دوري و تنهايي ؟
بيا پايان غمهايم
بيا در اوج با من باش
مبادا بشکني پيمان
مبادا از دلم دوري کني يکدم
تو ميداني براي قصه هاي ما
نباشد خط پاياني
تو بشنو از دل تنگم
که تا هستم در اين دنيا
به يادت مينويسم خاطراتم را
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
هميشه آدما بايد يکي رو داشته باشن تا
وقتي پکرهستي
داغوني
عصبي هستي
نپرسه چرا
فقط بگه
ديوونه پاشو بريم يک دوري بزنيم
دوسندارم تو حال ببينمت ...
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
گاهی همه ی آنچه یک نفر میخواهد
تنها دستی ست برای گرفتن دستش
و قلبی برای فهمیدنش
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
بگذار زمانــه از حسادت بـترکـد
انگــشتان مـن
چــه بــه انـگشـتان " تــو " مـی آیند . . .
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,
چی باعث شده چشمات اشکی بشه
چی تونسته بغض تو رو بشکنه عشق من
تمام خوشی های من ماله تو
تمام غمای تو سهم منه عشق من
چی باعث شده اینجوری دلخوری
چی میخوای بگی حرفاتو میخور ی عشق من
چی باعث شده خسته ای از همه
تو حرفات یه دنیای غمو ماتمه عشق من
نبینم که اشک تو چشات جمع بشه
نباید یه مو از سرت کم بشه عشق من
تمام غماتو به جون می خرم
من از جونمم واسه تو میگذرم عشق من
تو دنیای من جاتو خالی نزار
روزای پر از عشقو یادت بیار
عشق من … عشق من
تو دنیای من کل دنیا تویی
تو تنهاییام دیگه تنها تویی عشق من
چی باعث شده بی قراری کنی
نتونی به جر گریه کاری کنی عشق من
چی باعث شده حس کنی بی کسی
تو داری به جای بدی میرسی عشق من
چی باعث شده گوشه گیری بگو
چرا از چشام دیگه سیری بگو عشق من
چی باعث شده حالت اینجوریه
تمام غمت از غمه دوریه عشق من
♥ღ تنــــهایــــی من ღ♥
خسته ام اما تحمل میکنم خدایا روزگارت بامن و احساساتم بد تا کرد!
آبــان ...
اسم کوچکم بود
و پاییز
مادری ک نافم را از چنارهای زرد برید
"خش خش"
صدای من است
و تو عابری شاد
ک جانم را تا استخوان نوازش میدهی ...
گاهی خیس ز باران چشم
و گاهی سرد ز بی رحمی روزگار
برچسبها: دلتنگی های عرشیا ,